جشن عروسی در شمس العماره یکی از آن اتفاقاتی که شمس العماره را تا سال هادر ذهن ها زنده نگه داشت، مراسم عروسی دختر مظفرالدین شاه است درست درهمین شمس العماره که سال ها مورد توجه بسیاری از مردم بوده و شایعات بسیاری درمورد آن ساخته شده. دختر مظفرالدین شاه رخت عروسی برتن کرد، یک عروسی جنجالی که نظیرش را هیچ کس نه شنیده و نه دیده است. روزی که پسر موید الدوله (برادر مظفرالدین شاه و حاکم وقت تهران) تصمیم می گیرد با دختر عموی خود، که دختر شاه نیز هست ازدواج کند، چنان سر و صدایی به راه می افتد که نظیرش وجود نداشته، همه این جنجال ها زیر سر کسی نبود جز رئیس تشریفات دربار مظفرالدین شاه. او تصمیم می گیرد تاجشن شاهانه ترتیب دهد. بنابراین برنامه ای تدارک می بیند که براساس آن عروس خانم از آسمان به زمین بیاید. او به این منظور سیمی بزرگ از برج شمس العماره به خانه داماد که در گذر نوروزخان تقریبا ??? متری شمس العماره بوده می کشد و هودجی طراحی می کند تا عروس را بر آن بنشانند و از بالای سر مردم به خانه بخت ببرند. مظفرالدین شاه که از این طرح به شگفت آمده، مراسم پرخرجی را تدارک می بیند. روز عروسی، دختر مظفرالدین شاه از اینکه سوار هودج شده و از آسمان راهی خانه داماد شود می ترسد. هرچه اطرافیان شاه وخود مظفرالدین شاه تلاش می کنند تا او را وادار کنند که سوار هودج شود، به نتیجه نمی رسند. بالاخره تصمیم عوض می شود. عروس را سوار کالسکه می کنند و به خانه داماد می برند. مردمی که چشم به آسمان داشتند تا کی عروس سوار هودج از آسمان بگذرد، کالسکه ای را می بینند که عروس سوار آن شده و به خانه شوهر رهسپار گشته است. هشت شبانه روز جشن عروسی ادامه دارد. مهریه سرسام آور آن زبان به زبان می چرخد و حیرت ها برانگیخته می شود. پانزده هزار سکه اشرفی، دوازده پارچه آبادی ، چندین رشته قنات و طلا وجواهرات فراوانی که ارزش تقریبی آن به سیصد هزار تومان آن روز می رسد، همه اینها مهریه دختر شاه است. بالاخره پس از چندین روز جشن و سور در اطراف شمس العماره عروس به خانه داماد برده می شود. دختر شاه از اینکه چنین جشن باشکوهی برای او به راه انداخته اند انگار از دماغ فیل افتاده، چنان بادی به غبغب اش می اندازد و فخر می فروشد که حتی داماد هم دلزده می شود . عروس خانم پس از سر و صدای این عروسی و درست درون حجله برای داماد، شرایط می گذارد که درهمین امشب ، باید تمام مشکلات احتمالی آینده، ریشه کن شود. او به پسرعمویش که شوهرش نیز هست می گوید که اگر من مشکلی یا مساله ای از نظر تو دارم به من بگو، درمقابل من هم عیب و نقص های تو را به تو می گویم داماد از این پیشنهاد یکه خورده و سعی می کند که عروس را از این پیشنهاد منصرف کند. اما به نظر عروس خانم مرغ یک پا دارد، بالاخره پس از التماس ها و تهدیدها، آقا داماد راضی می شود. عروس خانم می گوید که جناب داماد از تمام کمالات بهره مند است. دارای چهره جذاب و مردانه ای است و در رفتارش وقار و متانت موج می زند. اما یک نکته است که خاطر عروس خانم را نگران کرده . پسرعموی محترم دارای قدکوتاهی است. بجز این از تمام شئونات بزرگی بهره مند است. داماد ابرو در هم می کشد و دندان تیز می کند تا عیبی در عروس خانم بیابد. نوبت داماد می شود و داماد با دندان گردی لب به سخن می گشاید. «شما هم از تمام محسنات و خوبی ها بهره مندید فقط دهانتان بسیار بزرگ است.» این همان جمله ای است که نباید گفته می شد چنان فریاد و شیونی در پی این حرف ها در عمارت گزر نوروزخان پیچید که همگان را نگران کرد. این سخنان، مثل شمشیر بر دل عروس خانم نشست. درست در همان لحظه بود که دختر مظفرالدین شاه قرار از کف داد و به شمس العماره پناه برد و پا در یک کفش کرد و از پسرعمویش طلاق خواست. ماجرا هنوز تمام نشده بود که مظفرالدین شاه برادرش را به حضور طلبید و خواست که پسرش را وادارد تا دختر شاه را طلاق دهد این قائله با طلاق دادن دختر مظفرالدین شاه به پایان رسید و ماجرای دیگر در شمس العماره پدید آورد.