سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اطلاعات علمی و ارتباطات جهانی

بدون نظر

حیف نون می ره کتابخونه، داد می زنه یه ساندویچ بدین با سس اضافه.

آقاهه بهش می گه: آقا! اینجا کتابخونه هست.

حیف نون می گه: ببخشید… بعد یواش در گوش آقاهه می گه: یه ساندویچ بدین با
سس اضافه!

—————————

شعبده بازی روی صحنه هنر نمایی
می کرد که ناگهان گفت: حالا یک خانم بیاید روی صحنه تا من کاری کنم که غیب
شود!

مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: آقای شعبده باز! چند لحظه صبر کن تا من
بروم مادر زنم را بیاورم!

—————————

سه نفر می خواستند چای لیپتون بخورن. اولی فنجان رو نگه می داره و
لیپتون را تو فنجان تکان می ده، دومی لیپتون را نگه می داره و فنجان را
تکان می ده، سومی لیپتون را به دور فنجان می ماله!

—————————

مادر: احمد! اگر من به تو 10 تا بادام بدهم که آنها را به طور مساوی با
جواد تقسیم کنی، چند تا به او می دهی؟

احمد: سه تا!

مادر: ببینم! مگر تو حساب کردن بلد نیستی؟

احمد: چرا مامان من بلدم، ولی جواد که بلد نیست!

—————————

به حیف نون گفتن واسه زلزله بم چه کمکی کردی؟ گفت: متاسفانه من دستم
خالی بود، ایشالا زلزله بعدی!

—————————

احمد: مامان! اجازه می دهی بروم با اکبر بازی کنم؟

مادر: نه پسرم، اکبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی کند.

احمد: پس اجازه بدهید اکبر بیاید با من بازی کند!